آرامش

ساخت وبلاگ

 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 724 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت: 2:02

 روزی،مردی خواب عجیبی دید!دید که پیش فرشته هاستوبه کارهای آنها نگاه میکند.هنگام ورود،دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند،باز می کنندو داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ها پرسید:شما چه کار می کنید؟فرشنه در حالی که داشت نامه ها را باز می کرد،گفت:اینجا بخش دریافت است وما دعا ها و درخواست های مردم را،تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت،باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند وآنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:شماها چه کار می کنید؟یکی از فرشتگان با عجله گفت اینجا بخش ارسال است،ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که بیکار نشسته است!

مرد با تعجب پرسید:شما چرا بیکارید؟فرشته جواب داد:اینجا بخش تصدیق جواب است.مردمی که دعاهایشان مستجاب شده،باید جواب بفرستند،ولی فقط عده ی بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید:مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد : بسیار ساده فقط کافیست بگویند:

                        «خدایا شکر»                                       

 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 712 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1392 ساعت: 0:29

 

مردی نزد دکتر روانپزشک رفت و از غم بزرگش برای دکتر تعریف کرد.

دکتر گفت:به فلان سیرک برو،آنجا دلقکی هست که آنقدر می خنداندت تا غمت از یادت برود.

مرد لبخند تلخی زد و گفت:من همان دلقکم!

وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به تو نشان می دهد،تو هزار دلیل برای خندیدن به او نشان بده.       چارلی چاپلین

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 714 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392 ساعت: 22:42

  پیر مرد به زنش گفت:بیا یادی از گذشته های دور کنیم.من میرم توی کافه منتظرت می شینم و تو بیا سر قرار،بعد کلی حرفای عاشقونه می زنیم.

پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت،دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد،وقتی پیرمرد برگشت خونه،دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه می کنه!!

ازش پرسید:چرا گریه می کنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:بابام نذاشت بیام...

        با عشق زندگی کردن،بزرگترین مبارزه ی زندگی است.

                                                              لیو باسکالیا

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 739 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت: 18:58

    

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست                                            هرکسی نغمه خود خواند واز صحنه رود

                          صحنه پیوسته به جاست

                     خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 686 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1392 ساعت: 19:01

زنی گناهکار به دلیل ابتلا به بیماری خطرناکی در حال مرگ بود ...کشیش را خبر میکنند تا باعث آرامش روحش شود،اما هیچ نتیجه ای حاصل نمی شود!زن با حالت نا امیدی و درد می گوید:من تمام زندگی خود و اطرافیانم را ویران کرده ام.من همه چیزم را باخته ام و حالا با درد و رنج به جهنم می روم و امیدی برایم باقی نمانده است.

کشیش جشمش به تصویر دختر زیبایی روی دیوار خانه ی آن زن می افتد و از او می پرسد:این عکس کیست؟

زن با قیافه ای خوشحال پاسخ می دهد:عکس دخترم است،زیباترین کسی که در دنیا دارم.

پدر روحانی می پرسد:اگر دخترت به دردسر بیفتد و یا خطایی از او سر بزند،آیا کمکش می کنی؟آیا او را می بخشی و باز دوستش می داری؟

زن نالان می گوید:البته که این کهر را می کنم.من حاضرم هر چیزی که از دستم بر می آید بریش انجام دهم.چرا چنین سوالی کردید؟

چون می خواهم بدانی که خداوند هم روی دیوار بارگاه ملکوتیش ،عکسی از تو و همه ی بندگانش دارد ....

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 719 تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 ساعت: 22:07

 از میکل آنژ،نابغه ی مجسمه سازی دنیا پرسیدند که چطور می تواند چنین آثار زیبایی را خلق کند؟

او پاسخ داد:«خیلی ساده!وقتی به یک تخته سنگ مرمر نگاه می کنم،تندیس را درونش می بینم.تنها کار من این است که آنجه را به تندیس تعلق ندارد،از آن جدا کنم.»

نتیجه:

آری-این یگانه راه زندگی با افتخار است.حال شما بگویید که با تخته سنگ زندگیتان چه می کنید؟

   به همه عشق بورز،به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی مکن    میکل آنژ                 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 717 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1392 ساعت: 16:45

عاشقانه های بسیار زیبا و دیدنی (تصویری)

 از استادی بزرگ پرسیدند:وفادار ترین مردی که دیده اید که بوده است؟

او پاسخ داد:جوانی که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمیدانست همسرش کیست و چه شکل و قیافه ای خواهد داشت اما با وجود این هرگاه با دختری جوان برخورد می کرد شرم و حیا پیشه می کرد و خود را کنار می کشید.او وفادار ترین مردی بود که در تمام عمرم دیده بودم...

 

وفاداری به حال است که وفاداری به آینده را میسازد

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 644 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1392 ساعت: 17:33

 احساسات زیبای پدرانه ( تصویری)

مرد جوانی در حال فارغ التحصیل شدن از دانشکده بود.مدتها بود که ماشین اسپرت زیبایی ،پشت شیشه یک نمایشگاه اتومبیلبه شدت توجه اش را جلب کرده بود واز ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد،به همین خاطر از پدرش خواسته بود که برای هدیه ی فارغ التحصیلی،آن ماشین را برایش بخرد.

بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسیدو پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصیش فرا خواندوبه او گفت:من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیشتر از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم.سپس یک جعبه به دست او داد.پسر کنجکاو و نا امید،در جعبه را گشود ودر آن یک انجیل زیبا یافت که روی آن نامش طلا کوب شده بود.با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت:با تمام مال و دارایی که داری،یک انجیل به من می دهی؟کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.

...سالها گذشت و مرد در کار و تجارت موفق شد .خانه ای زیبا و خانواده ای فوق العاده داشت.

یک روز به این فکر افتادکه پدرش،حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند،از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود !اما قبل از اینکه اقدامی بکند،تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدرش بود وحاکی از این بود که پدر تمامی اموال خود را به او بخشیده است.بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه پدرش برساند و به امور رسیدگی نماید.هنگامی که به خانه پدر رسید،در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد...

اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا،همان انجیل قدیمی را دوباره یافت.در حالی که اشک می ریخت،انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.در کنار آن،یک بر چسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت وجود داشت.روی بر چسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و پشت آن نوشته شده بود:تمام مبلغ پرداخت شده است.

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 521 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1392 ساعت: 17:08

لینک دوستان

خبرنامه